سلام
امروز یه مطلبی خوندم درمورد یه دختر۱۹ ۲۰ ساله
یه لحظه به طور ناخودآگاه حس کردم من بااون سن چه قدر فاصله دارم
حس کردم هنوز راه زیادی دارم که به اونجابرسم
آخه همیشه فکرای دیگه ای برای ۱۹ سالگیم داشت
همیشه فکرمیکردم دانشجوی پزشکی اصفهان میشم و توی اون دانشکده باحال بااون همه سبزه ودرخت میشم
حتی عاشق اون فواره وصندلی های ورودیش بودم
اما به خودم اومدم ۸ماهم ازتولد نوزده سالگیم گذشته
ازدواج کردم ودوبارکنکور دادم
این مدت ۱۹ رو فارسی برای خودم مینوشتم تایادم بره همه آرزوهام
میبینم که چه قدر رویاهای تلنبارشده دارم ولی حال وقت انگیزه ای برام نمونده
دارم یه هدف جدید برای خودم انتخاب میکنم
میخوام هرطور شده موفق بشم
دوس ندارم تسلیم این رویاهای تلنبارشده بشم
ولی به دلم که مراجعه میکنم تهش میفهمم اون رویاها تاآخرعمربهم چشمک میزنن
مطمئنم یه روز به همشون میرسم
حتی اگه۱۹ ساله نباشم
سلام دوستان
امیدوارم حال دلتون خوب باشه
خب بعداز مدت هانتایج اومد وبرای باردوم مردود شدم
حالم گرفته شد ولی نه به قدر رتبه ها
دوسال مردودی هم سخته البته که من فقط رشته های تاپ رو زدم اونم شهرخودم اصفهان
فقط دلم خواست یه جانوشته باشم بعداز سالهاآرزویی که عشقم بود نشدکه بشه
امیدوارم بالاخره بهش برسم
البته که سال دیگه کنکور نمیدم
اماشایدبه زودی آفتاب طلوع کنه وشب تموم شه
من هیچ وقت نا امیدنمیشم ومیدونم عشق من به پزشکی یه چیز خام وبی ارزش نبود
من تا ابد برای هدفم میجنگم
مهم نیس که چه قدر طول بکشه من هنوز برام دیر نشده
من تاآخرین نفسم به خودم ایمان دارم
پ.ن:شاید کم کم خودم جانم داره از زیر آوار درمیاد تابغلم کنه
منکه امیدوارم بیاد پیشم خودِ گم شده ام...
خودم رامیخواهم ازبین این همه آوار تلنبارشده
دلم آغوش ناب خودم رامیخواهد...
همان آغوش ناب سالهای قبل
همانی که فقط من وخودم بودیم
خودم رابین آوارهایی گم کردم که دیگران هستند
آرزویم فقط خودم است
به خودم رسیدن است...رسیدنی که دیگرتمام نشود،بماندونرود
من خودم راخواهم یافت وآن راسخت دربغل می فشارم تاهرگز دوباره ازدستش ندهم
❤تو خنکیِ اونورِ بالشتی
چایِ بعدِ کار
تو اولین بارون پاییزی
بغل شدن، وسطِ گریه
بوی خاک بارون خورده
تو شیرینیِ اولین حقوقی
بویِ خوبِ لباس نو
قرآن_هنر_ورزش_ورزش
تو بوی یاسی
آبِ رو آتیش
رنگین کمونِ بعد بارون
تمومِ چیزی که من از دنیا میخوام
تو مجموع احوالات خوب جهانی...❤️
ایمان بیاورید...
به خدایی که به پیچک فرمود:
“نرده را زیبا کن”
+ سهراب_سپهری
سلام به هرکی این متن رو میخونه
من هروقت دلتنگ میشم یه سری میزنم
این روزهاهم حالم قاطی پاتی شده
چون زحمتی که یکسال کشیدم ازبین رفت تقریبا وچیزی که خواستم توی کنکور نشد
دلم میخواد این روزا برگردم از خواسته ای چهارپنج سال داشتم
خواسته ای که هنوزم دوسش دارم ولی میترسم ازعمری که دوباره هدر بره
میخوام تصمیم بگیرم یه راه دیگه ای روکه دوس دارم انتخاب کنم وادامه بدم
شاید بعدهابتونم به عشق نوجوونیم یعنی پزشکی برسم
ولی الان الویت های زیادی توزندگیم دارم
دعام کنین که بتونم وناامیدنشم
دوستون دارم وبرای آرامش دلتون دعامیکنم
خیلی وقتابوده که دلم خواسته خودمو عوض کنم
خیییلی بیشتربوده که ازدست خودم ناراحت شدم به خاطر خیلی چیزا
نمیدونم ازچی خودم پریشونم ولی دوس ندارم خود الانم رو
قبلا رویاهایی داشتم که الان شرمنده همشون شدم
شرمنده حس خوب نوجوونیم
خیلی وقت ازدنیای خیال دوربودم
دلم میخواد برگردم به همون قشنگی خیالی دو سه سال قبل
دلم یه زندگی جدید ولی نه بایه من جدید
من به اشتباه میخواستم خودم روعوض کنم چون این غیرممکنه
امابه جاش میتونم یه مسیر دیگه رودنبال کنم
چون تازه فهمیدم تازنده ام میتونم زندگی کنم.....
یکی رو پیدا کنید که
در تموم لحظات زندگی وقتی کنارشین
رو حالت پرواز باشید!!!!!!!
چه دلتون چه گوشیتون....
یه متنی بود خیلی خوشم اومد
گفتم شماهم بخونین شاید خوشتون بیاد😊😊
تواین ساعت ازشب بازم کسی روندارم باهاش حرف بزنم
تواین حال وهواتنهاهم نبودم محرم رازی نبود پیشش درددل کنم
برای من برونگرا باهمه تجربه ای که ازخودخوری داشتم بازم سخته یه لبخندمضحک گوشه لبم باشه وباکسی حرف نزنم
این روزا فقط نیازداریم به هم رحم کنیم
چون تارحم نکیم خداهم رحم نمیکنه،این باید یادهممون باشه
وآن هنگام که خدا قصد میکند حالت راخوب کند همه چیزرابرایت روبه راه میکند...
وچه زیباست حسی که نشات گرفته ازنگاه خاص خداباشد
خدای مهربانی های بی حدو حصر...
دوستت دارم تا آن سوی ابدیت
نمیدانم حالم راچگونه بایدتوصیف کنم
نمیدانم آیابازهم میتوانم به خوبی روزهای گذشته کلمات شناوردر دریای ذهنم رابه ساحل کاغذدبرسانم؟؟
باهمه ی این احوال بارهاوبارهامن قلم برزمین گذاشتم وبازهم دوباره به دست گرفته ام
گاهی ازنوشته های پشیمان شدم گاهی هم باورنمیکردم که من این کلمات راصادرکرده باشم
اماخوشحالم که بازهم میتوانم بنویسم حتی اگربه خوبی گذشته ام نباشد
احساست برمیگردند اگردلیلی برای بازگشتشان باشد...ونوشتن بهترین دلیل برای بازگشت است
تنهاچیزی که باسالهای نوجوانیم تفاوت دارد این است که من تصمیم به نشراحساس کرده ام
امیددارم که حال شادم به غمناکی منتقل شودومن بایک حال خوب غم هایم رافراموش کنم
شایداین جریان الکتریک ومغناطیس این روزهابتوانند ذره ای حال بد بشر راخوب کند
مافرزندان آدم این روزهابایدبیشترهوای تنهایی هم راداشته باشیم
تنهایی سردی که گریبانگیرهمگی مان شده....همه بایدگرداگرد هم جمع شویم وباجرقه ای هرچندکوچک به یکدیگرگرمای شادی ببخشیم
این روزهابیش ازپیش نیازمندهم هستیم
نیازمندمحبت یکدیگر...